
مسئولیت پذیری بالا، قدرت زیادی به ارمغان می آورد.
هر چقدر بیشتر مسئولیت اتفاقاتی که در طول زندگی برایمان می افتد را بپذیریم، قدرت بیشتری برای زندگی داریم. اولین قدم برای حل مشکلات، مسئولیت پذیری آن ها است.
فرض کنید یک فرد تحصیل کرده و خوش قیافه که قد کوتاهی دارد. در روابط عاطفی خود به دلیل کوتاهی قد مشکل پیدا کند. اما مشکلی که از سوی خود اوست. یعنی او فکر کند که هیچ شخصی او را به عنوان پارتنر انتخاب نمی کند تنها و تنها به دلیل کوتاهی قد. او در قرارهای محدود خود کوچکترین حرکت طرف مقابل را حمل بر عدم جذابیت خود گذاشته و با او وارد رابطه نمی شود.
او در خود این نگرش را ایجاد کرده و هرگز مسئولیت آن را نمی پذیرد و آن را به گردن طرف مقابل می اندازد. بدین ترتیب اعتماد به نفس خود را از دست داده و نمی خواهد مسئولیت قانون مسخره ی خود را بپذیرد. مسئولیت پذیری در قبال قانون «دنیا برای قد بلندها طراحی شده است». این فرد، دیگران را سطحی نگر، ظاهر بین و خودخواه می داند در صورتی که در واقع این خصوصیات خود اوست.

افراد زیادی هستند که مسئولیت پذیری در قبال مشکلاتشان را نمی پذیرند.
زیرا فکر می کنند که به عهده گرفتن مسئولیت یعنی مقصر بودن در آن موضوع. در فرهنگ ما نیز مسئولیت پذیری و مقصر بودن به یک معنا پذیرفته می شود. اما این طور نیست. مشکلاتی وجود دارند که ما مقصر آن ها نیستیم اما در قبال آن ها مسئولیم. مثلا تصور کنید که یک روز یک نوزاد را پشت در منزل شما رها کنند. البته که شما مقصر این موضوع نیستید اما در قبال تعیین تکلیف این نوزاد مسئول هستید. یا مثلا یک قاضی مقصر در پرونده ها نیست اما برای حل و فصل پرونده ها مسئول است. این بخشی انکار نشدنی از زندگی می باشد.
علاوه بر این ها، سرزنش دیگران در ایجاد مشکل برای شما و مقصر دانستن دیگران در مشکل شما با هم متفاوت هستند. دقت کنید که هیچ کس به جز خود شما مسئول شرایط و موقعیت شما نیست. تنها شاید دیگری مقصر شرایط و موقعیت شما باشد. زیرا شما هستید که انتخاب می کنید از چه زاویه ای به مشکلات نگاه کنید و چه واکنشی به آن ها نشان دهید. شما همیشه حق انتخاب دارید که تجربیات خود را با چه مقیاسی بسنجید.
مثالی از مقصر بودن و مسئول نبودن دیگران
در اینجا مجله ی موفقیت و سلامت آبی با بیان مثالی به تشریح تفاوت مقصر و مسئول می پردازد. این داستان از زبان خود شخص نقل می شود:
اولین عشق من به من خیانت می کرد. من وقتی متوجه شدم احساس خیلی بدی داشتم. وقتی موضوع را با خودش در میان گذاشتم و گفتم که می دانم به من خیانت می کند. خیلی راحت رابطه را تمام کرده و از پیش من رفت. بعد از این جدایی شرایط روحی من خیلی بد بود. در آن زمان من فرد مقابل را مسئول حال بد خود می دانستم. البته این مسئول دانستن دیگری هیچ کمکی به شرایط روحی من نکرد. حتی حال بد مرا بدتر و بدتر می کرد.

من به هیچ وجه روی طرف مقابل کنترل نداشتم و هرگز نمی توانستم احساسات و رفتارش را کنترل کنم.
با این که او مقصر حال من بود اما مسئول حالت بد روحی من خودم بودم. این وضعیت ادامه پیدا کرد تا من طرز فکر خود را تغییر داده و فهمیدم که فقط می توانم طرف مقابل را بابت کارش سرزنش کنم اما باید با مسئولیت پذیری نسبت به احساسات خودم، دوباره خود را خوشحال کنم. اینجا بود که به خودم آمدم و شروع به ورزش کردم. وقت بیشتری را با دوستانم گذراندم. با افراد جدید ملاقات کردم. مسافرت رفتم. به تدریج حال من رو به بهبودی بود. از حالا به بعد به جای این که دنبال برگرداندن او و از مسئولیت شانه خالی کردن خودم باشم، به دنبال پیشرفت خودم بودم.
در این نقطه از زندگی تازه متوجه مشکلاتی در رابطه ی شکست خورده ی خودم شدم که تا آن زمان دیده نمی شد. مشکلاتی وجود داشت که من مقصر آن ها بودم و فهمیدم که من نیز اشتباهاتی داشته ام. هر چند اشتباهات من، اشتباهات او را توجیه نمی کند اما به من برای مسئولیت پذیری بیشتر کمک می کند.